به نام خدا. شاید در مکالماتی که با دیگران داریم متوجه شده باشیم که برخی افراد در موقعیتهای متعددی برای توضیح تعاملات ضعیف وگاه شکست خورده خود با دیگران مرتباً طرفهای مقابل را سرزنش میکنند و یا درباره انتظاراتی که از طرف مقابل خود داشتهاند صحبت میکنند. جدا از زندگی شخصی و اجتماعی یک فرد، این موضوع ممکن است زمانی که طرف مقابل آن فرد مدیر مستقیم و مدیران ارشد وی است، بیشتر قابل مشاهده باشد. در گفتگوهایی که در سازمانها با آن مواجه میشویم اوقاتی پیش میآید که کارکنان در حال سرزنش سرپرستان و مدیران مستقیم خود، مدیران میانی در حال سرزنش مدیران ارشد و کارکنان تحت سرپرستی خود، مدیران ارشد نیز گاهی در حال سرزنش دیگران در بیرون سازمان و مدیران لایههای پایینتر خود هستند! به راستی مشکل در کجا است؟! چرا به راحتی درباره مسئولیتهای دیگران صحبت میکنیم، ولی به سختی درباره مسئولیتهای خودمان فکر میکنیم!
البته نقش دیگران و به خصوص افراد اثر گذار بر تعاملات اجتماعی و سازمانی و اتفاقاتی که در یک سازمان میافتد حتماً قابل توجه است و در خیلی مواقع نقش کلیدی دارند، اما شناخت نظریههای روانشناسی اجتماعی و رهبری تیمی و سازمانی پیشنهاد میکند که وضعیت و کیفیت روابط بین دو نفر حاصل پیش فرضهای ذهنی، هیجانات و رفتارهایی است که دو نفر در تعامل با یکدیگر نشان میدهند. نقدهای متعددی نیز بر ادبیات رهبری سازمانی کنونی وجود دارد که متاسفانه فرایند رهبری سازمانی عمدتاً فرایندی عمودی و از بالا به پایین دیده شده و درباره تاثیر گذاری فعال پیروان (Followers) بر فرایند رهبری سازمانی و رفتارهای رهبران تیمی و سازمانی کار کمتری انجام شده است (یوکل، ۲۰۰۹). همین دلایل باعث شده است که حوزههای تحقیقاتی و تجربی مانند رویکردهای تاثیر گذاری و تعامل صحیح با مدیران مستقیم (managing your boss) و سبکهای رفتاری پیروی فعال (Active followership) در تحقیقات رهبری سازمانی حوزههایی مهم و نیازمند به گسترش تشخیص داده شدهاند (گابارو و کاتر، ۲۰۰۷). هر چند میزان اثرگذاری یک طرف در یک تعامل میتواند به دلیل جایگاه اثرگذاری شخصی و یا موقعیت اجتماعی و یا سازمانی وی متفاوت باشد، اما به هر حال به نظر میرسد که هر کسی در تعامل با دیگران دارای «سهم» است! شناخت ویژگیهای طرف مقابل مانند سبک ارتباطی وی، ارزشها و نیازها، حساسیتها، تلاش برای به کنار گذاشتن بایاسها و پیش فرضهای غیر واقعی و تطابق پیش فرضها با اطلاعات واقعی، و شیوههایی که میتواند تعامل بهتری را با طرف مقابل ایجاد کند از حداقل «سهم»هایی است که هر فرد باید در تعاملات خود با دیگران از جمله مدیران خود به آنها توجه نماید.
در ادامه سعی دارم به این بپردازم که چرا برخی افراد در موقعیتهای متعددی به «سهم» خود در کیفیت تعاملاتشان با دیگران نمیاندیشند. مواردی که در اینجا مطرح میشود حاصل تاملاتی است که بر تجارب و مشاهدات مختلف خود از تعاملات با دیگران داشتهام، و طبیعی است که دانش تخصصی که در ذهن داشتهام نیز بر این تحلیلها موثر بوده است. گر چه ممکن است ریشههای این موضوع زمانی که درباره تعامل با دیگران هم سطح و یا تعامل با افراد در سطوح اجتماعی و سازمانی دیگر بررسی میکنیم متفاوت باشد، اما در اینجا سعی شده است که به ابعاد مشترک پرداخته شود. ممکن است عوامل متعدد دیگری هم وجود داشته باشد که از حوزه بررسی اینجانب بیرون مانده باشند.
۱. درجاتی از خودشیفتگی (Narcissism): به نظر میرسد که شیوههای تربیتی برخی افراد به گونهای باشد که همواره توجهشان بر خود و نیازهایشان است. این افراد ممکن است خود را افرادی خاص و منحصر به فرد دانسته و در تعامل با دیگران بیشتر به نیازها و انتظارات خودشان از آنها توجه میکنند. توقعاتشان از دیگران زیاد است و کمتر به توقعات دیگران از خودشان توجه میکنند (روزنتال و پیتینسکی، ۲۰۰۶). از اینرو در تعاملات با دیگران بیشتر متوجه «سهم دیگران» هستند تا «سهم خود». روشهای تربیتی نامناسب و عدم توجه کافی به تربیت اخلاقی از عوامل اصلی ایجاد این ویژگی میتواند باشد.
۲. اسناد (Attribution) به عوامل بیرونی و افراد قدرتمند و تاثیر گذار: برخی آموختهاند که همواره زندگی آنها تحت تاثیر نفوذ و اراده دیگران است. این برداشت به خصوص زمانی تشدید میشود که در رابطه با فرهنگ اجتماعی تقویت کننده چنین برداشتی قرار گیرند. یادگیری اجتماعی یک فرد میتواند به تدریج این باور را در وی ایجاد نماید که وی تاثیر اندکی در تعاملات خود با دیگران و به خصوص مدیران و افراد تاثیر گذار دیگر دارد. زیرا از منظر وی ممکن است اینطور به نظر برسد که از دید افراد مهم و قدرتمند، افرادی مانند وی ارزش زیادی ندارند و لذا همواره به آنها با دیدی ابزاری نگاه میکنند. لذا «سهم» آنها در تعاملاتشان با دیگران ناچیز و یا اندک است.
۳. باور ضعیف به قابلیتهای اجتماعی خود: برخی از افراد «سهم» زیادی برای خود در تعاملاتشان با دیگران نمیبینند، چرا که خود را قادر به مدیریت تعاملاتشان با دیگران نمیدانند. این افراد به دلیل ضعف مهارتهای ارتباطی و رابطهای خود در یافتهاند که تعامل موفق با دیگران خیلی دشوار است و در اکثر مواقع دچار شکست میشود. از اینرو، تلاش برای تقویت تعامل با دیگران معمولا بدون حاصل برداشت میشود. این موضوع به خصوص زمانی اثرگذارتر میتواند باشد که همراه با این یادگیری توام شود که افراد در سطوح بالاتر مانند پدر و مادر، معلم، استاد و مدیران همیشه یک طرفه تصمیمات و فعالیتهای خود را بدون مشارکت گیری از آنها پیش میبرند. در چنین شرایطی ممکن است برخی افراد یک جامعه در طی زندگی خود نتوانند قابلیتهای لازم را برای تعامل مثبت و سازنده با افراد قدرتمند در سطوح و موقعیتهای اجتماعی و سازمانی بالاتر بیاموزند.
۴. ابهام در نظام ارزشهای فردی و انگیزشی: برخی با خود میگویند که واقعاً مشارکت داشتن در پیشبرد فعالیتهای اجتماعی و یا سازمانی که به اقتضای آن تعاملات با دیگران را الزامی میکند چه ارزشی دارد! برخی افراد چنان دچار بیانگیزگی و کم ارزش دیدن تاثیر گذاری خود بر محیط هستند که «سهم خود» را بیارزش تلقی میکنند. از اینرو معمولا زندگی این افراد دچار انفعال و یا سرگرمیهایی میشود که صرفاً زندگی آنها به صورت مجموعه اقداماتی کوتاه مدت و آنهم کاملا شخصی و خودمحورانه در میآید.
۵. برداشت از موانع و ریسکهای محیطی: از طریق یادگیری اجتماعی ممکن است آموخته شود که موانع محیطی و ریسکهای آن ممکن است آنقدر پر هزینه و غیر منصفانه باشند که تلاش یک فرد و پرداختن به «سهم» خود نهایتاً تاثیری در محیط نخواهد داشت. به علاوه، در چنین شرایطی ممکن است این برداشت شکل گیرد که بهتر است هر فردی به فکر منافع کوتاه مدت خود باشد، چرا که اگر این کار را نکند دیگران در چنین محیط خشنی از این شرایط سوء استفاده و به نفع خود بهره خواهند برد. از اینرو پرداختن به «سهم» خود ممکن است نگاهی ساده اندیشانه و حتی پر هزینه باشد.
چنانچه برداشتهای فوق واقعیت داشته باشند، اقدامات مختلفی در سطوح مختلف اجتماعی و سازمانی هم از ابعاد سیاستگذاریهای کلان و هم خرد نیاز به برنامه ریزی و اجرا دارند. بهبود نظامهای حاکمیتی و مدیریتی در سطوح مختلف برای ایجاد شرایط بهتری برای تربیت اجتماعی و سیاسی موثرتر افراد، برنامه ریزی برای تقویت باور به تاثیر گذاری واقع بینانه بر محیط (social and political self-efficacy and collective efficacy)، ارتقای نظامهای مشارکتی در سطوح مختلف، آموزشهای عمومی به خانوادهها برای تربیت اخلاقی و رفتاری صحیح فرزندان، پرورش قابلیتهای تعاملات انسانی در زمینههای مختلف، و ارتقای روشهای رهبری سازمانی به گونهای که افراد به تاثیر گذاری سهم خود باور پیدا کنند، از اقدامات کلیدی در این زمینه هستند. به علاوه، تقویت مهارتهای رهبری بر خود و یافتن انگیزههای درونی پر قوت مبتنی بر باورها و ارزشهای صحیح و اصیل نقش بسیار مهمی در ارکان تربیتی افراد بازی خواهد کرد.
- Gabarro, John J., and John P. Kotter. "Managing Your Boss." Managing Up, 2nd Edition (HBR Article Collection). Harvard Review ۸۵, no. 5 (May 2007).
- Rosenthal, S. A., & Pittinsky, T. L. (2006). Narcissistic leadership. Leadership Quarterly, 17(۶), ۶۱۷-۶۳۳.
- Yukl, G. (2009). Leadership in Organizations (7th edition). New York: Prentice Hall.
دیدگاهها
با سلام و خدا قوت
در عین سادگی بسیار پر محتوی و عالی بود. به همین دلیل فکر می کنم به بیان خیلی ساده آدمها به دلیل حس خود برتر بینی که دارند همیشه در سهم خودشان و دیگران تفاوت قائل می شوند. از ابتدای خلقت تا کنون بشر همواره برای تصاحب سهم بیشتر در حال رقابت با همنوعش بوده و همین ویژگی به شیوه ها مختلف در رفتار های وی بروز می کند و به نظر من تربیت و شرایط محیطی در شدت بروز آن نقش دارند.
با سلام و عرض ادب و احترام
مقاله بسیار جالبی بود. با تشکر از زحمات شما.
سلام استاد بزرگوار
از مطالبتان نهایت استفاده را بردم. با اجازه شما برای دوستان و سایر مدیران شرکتمان هم پرینت کرده توزیع نمودم.
از آشنائی با شما خیل خوشحالم
متن خیلی جالبی بود! بهانه ای شد تا حول این موضوع بیشتر مطالعه کنم. فکر کنم لینک زیر به نوعی به فهم صحبت های شما کمک نماید، مخصوصا مدل و لوپ ارایه شده
مرسی
با سلام و خدا قوت
مقاله بسیار جالبی است .ایا اجازه توزیع ان را با ذکر ماخذ میفرمایید یاخیر ؟
با سلام و تشکر. خداوند به شما قوت دهد.
بله حتماً. یادداشت های این سایت برای استفاده عمومی است. امیدوارم این مطالب مفید بوده و من هم به قدر خود سهمی ادا کرده باشم. موفق باشید- علوی
بسیار عالی، جامع و کاربردی بود. متشکر.
افزودن دیدگاه جدید