به نام خدا. در برخی از مراحل زندگی فردی ممکن است شرایطی پیش آید که به ناگهان تعداد زیادی از مشکلات پیش بینی نشده و یا در مدتها انکار شده، با تاثیرات خیلی زیاد، بر ارکان و اجزای مختلف فعالیتهای ما هجوم آورده و ما را در محاصره خود در آورند. هر چند همه تلاشها باید بر این امر باشد که یک فرد با اینگونه بحرانها مواجه نشود، اما متاسفانه واقعیات بیانگر اینست که غفلت از خود و تغییرات محیطی زمینه ساز شکل گیری تدریجی بحرانها است. ممکن است علل بروز این شرایط، غفلتهای ریشه ای و انباشته شده خود ما در طی زمان از درک واقعیات همراستا و یا متفاوت با اندیشه هایمان و یا حتی حاصل بی رحمیها و بی توجهی هایی باشد که دیگران بر ما روا میدارند، که این نیز خود میتواند بخشی از واقعیات باشد.
در هر کدام از این حالات، چه بحرانها حاصل عوامل درونی و چه حاصل عوامل بیرونی باشد و چه حاصل واکنش متقابل بین این دو، میتواند فرصتی برای رشد شود. البته اگر هنوز دیر نشده باشد و فرصتی برای یادگیری و فعال کردن حلقههای (loops) مثبت بین یادگیری و عملکرد فراهم شود. برخی بحرانهای مقدماتی حتی میتوانند برای یک فرد فرصتی برای جلوگیری از بحرانهای بسیار قوی بعدی باشند. در همین راستا، بعضی از صاحب نظران حوزه مدیریت منابع انسانی معتقدند که برخی از افراد بسیار موفق کسانی هستند که در اوایل مسیر شغلی و حرفه ای خود با بحران هایی مواجه شده اند که از آن یادگیریهای زیادی داشته اند و آن را در آینده به کار برده اند.
گر چه در اینجا قصد ندارم که مرتکب خطای استنتاجی تعمیم گزارههای یک سطح (مثلاً فردی) به سطوح بالاتر (سازمانی و اجتماعی) شوم (ecological fallacy)، اما به نظر میرسد که فعال کردن حلقههای یادگیری در بحرانها در سطوح تحلیل مختلف، حتی اگر در قالب مکانیزمهای مختلفی هم اتفاق بیفتند، ممکن است فرصت هایی برای رشد فراهم سازد. از اینرو ممکن است برخی مکانیزم هایی که در ادامه برای یک فرد توضیح داده میشوند، برای تبیین بخشی از فرایندهای یادگیری در هنگام بروز بحران ها در سیستم های سازمانی و اجتماعی نیز تا حدی قابل استفاده باشند.
با توجه به ملاحظه فوق، برخی دلایل این ادعا که بحرانها ممکن است موجب یادگیری و رشد شوند به شرح زیر پیشنهاد میشوند:
- بحرانها به طور ملموس ما را با واقعیاتی آشنا میسازند که ممکن است مدتها از آنها غفلت کرده ایم و یا حتی به دلایل مختلف منکر آنها شده ایم. این واقعیات ممکن است مورد تایید ما باشند یا نباشند، اما به هر حال وجود دارند. برخی روانشناسان معتقدند که ممکن است انکار (Denial) برخی واقعیات، حاصل نوعی سازوکار دفاعی از شرایط روانی خود باشد. البته در چنین شرایطی بسیار تلخ خواهد شد (و از منظر یادگیری شیرین) که در یابیم که خود ما هم گاهی اوقات میتوانیم در فهم صحیح واقعیات اشتباه کنیم. از اینرو شاید بحرانهای نه کاملاً مخرب، بتوانند شوک هایی آگاهی بخش برای یادگیری بیشتر باشند.
- بحرانها میتوانند فرصتی برای بازبینی باورهای پایه ای ما درباره ریشه واقعی بروز پدیدههای اطرافمان باشند. از اینرو نظریههای ذهنی ما از واقعیات پیرامونی میتوانند در این شرایط بهبود یابند، اگر بتوانیم با شجاعت و البته مدبرانه سوالاتی از خود بپرسیم که با شناسایی پیش فرضهای اساسی حلقه دوم یادگیری (Double loop learning) را در خود و دیگران فعال نماییم. این موضوع میتواند موجب تصحیح و یا دقت بخشی به اهداف و روشهای دستیابی به اهداف شود.
- بحرانها میتوانند محرک اندیشه عمیقتر درباره ماهیت انگیزههای ما شود. فعال کردن ساز و کارهای یادگیری در شرایط بحرانی میتواند موجب شود تا بتوانیم یکبار دیگر درباره انگیزههای عمیق و اصیل خود برای انجام فعالیت هایی که در دست داریم مروری داشته باشیم. بروز بحرانها میتواند فرصتی باشد که با استفاده از آن عمیقاً دریابیم که چرا کارهایی که در حال انجام آنها هستیم را واقعاً باید انجام دهیم. انگیزههای اصیلی که در چنین شرایطی میتوانند شناسایی شوند احتمالاً میتوانند در بهبود انجام فعالیتها و افزایش تمرکز بر روی جنبههای اصیل در فعالیت هایمان بعد از رفع بحرانها کمک کنند. به علاوه، ایجاد انگیزههای متعالی و عمیقتر میتواند به ظرفیتها و قابلیتهای یک فرد برای دستیابی به اهداف مهمتر بیفزاید. البته ممکن است فردی در این یادگیری دارای انگیزه هایی جدید برای فعالیتهای اثربخشتر دیگری شود.
- از منظر دیگری ممکن است بحرانها حاصل برداشت نادرست از توانمندی هایمان باشد. پایین دیدن غیر واقعی سطح توانمندیهای خود، و از طرفی دیگر، بالا دیدن غیر طبیعی توانمندیهای خود در حل مسایل پیرامونی، هر کدام با مکانیزمهای متفاوتی زمینه ساز دوری از واقعیات و ایجاد فرایندی برای ایجاد و بروز بحرانها هستند. درک صحیح و واقع بینانه از توانمندیها و ظرفیتهای خود میتواند موجب هدف گذاریهای بهتر و اتخاذ روشهای موفقتری شوند. متاسفانه برخی افراد فاقد درک شفاف از خود هستند (self-concept clarity). این موضوع میتواند موجب فاصله گرفتن تدریجی آنها از خود و واقعیات پیرامونی شان شده، که به تدریج با انجام فعالیتهای اشتباه موجب بحران هایی در آینده شود. از اینرو بحرانها فرصتی هستند تا تخمین صحیحتر و دقیقتری از توانمندیهای واقعی خود به وجود آوریم.
- بحرانها ظرفیتی ایجاد میکنند که بتوانیم با عبور از آنها به قابلیتهای جدیدی برای فعالیتهای بزرگتری برسیم. چنانچه موفق به رفع بحرانها با شیوههای درست شویم، بر باورهای فردی ما در امکان حل مسایل پیچیده خواهد افزود و میتواند باورکارآمدی فردی قویتر (self-efficacy) در فعالیتهای بعدی ایجاد کند.
به نظر میرسد نوع نگاه ما به بحرانها در مواقع بروز آنها موضوعی کلیدی است. البته تعمق جدی در بحرانهای مقدماتی زمینه ای برای جلوگیری از بحرانهای شدیدتر بعدی است. در نتیجه، فقدان یادگیری در بحرانهای اولیه ممکن است دیگر فرصتی برای یادگیری مجدد باقی نگذارد!
دیدگاهها
یادگیری از بحران، هم در زندگی فردی می تواند رخ دهد و هم در سطح سازمانی و اجتماعی. از طرفی در هر سه حالت ممکن است به بحرانهای مقدماتی توجهی نشود و دیگر امکان برونرفت از بحرانهای بزرگتر به سختی میسر شود. این دو مسأله ذهن مرا با دیدن عنوان مطلب، به خود مشغول نمود که به هر دوی آنها نیز اشاره شده بود. از جامعیت مطلب و دلایل رابطه ای جامع متشکر.
شاید بتوان به این موضوع نیز فکر کرد که چرا ممکن است به بحرانهای مقدماتی توجهی نشود. به نظر می رسد دلیل تعمق کم در بحرانهای مقدماتی، در سه سطح فردی، سازمانی و اجتماعی می تواند خیلی از هم متفاوت باشد. مثلا در سطح فردی ممکن است روحیه ضعیف، در سطح سازمانی، اتکا به علائم خوشبینانه غیر متدوام و در سطح اجتماعی، غرور بیجا و امثالهم باشد. شاید بتوان در هر سطح بطور جداگانه چنین عواملی را بررسی نمود.
با تشکر از نگارش این مطلب.
سلام. آقای دکتر.ممنون از مطلب مفیدتون
من فکر میکنم که در بحران ها، اونچیزی که پشت همه این اتفاقات وجود داره و می تونه به آدم کمک کنه، همون "رهبری بر خود" هستش. که مصادیقش رو هم شما اینجا بهش اشاره فرمودید. هر چی بیشتر می گذره و من بیشتر به دور و برم نگاه می کنم و رفتارهای خودم رو بهش دقت میکنم، دارم به اهمیت و ضرورت رهبری بر خود، بیشتر و بیشتر پی میبرم. اینی هم که فرمودید که افراد درک شفافی از خودشون ندارند، نکته بسیار مهمیه. شناخت خود خیلی مهمه بخصوص در شرایط بحرانی، چون حداقل میتونه برای تعیین هدف و ادامه مسیر -حتی در کوتاه مدت هم که شده- کمک کننده باسه.
باسلام واحترام
از ارائه اين مطلب بسيار سپاسگزارم.احساس مي كنم خلاء استفاده و يادگيري از بحرانهاي كوچك در جامعه ما و بخصوص سازمانها امري شايع شده است و اين بدليل عدم توجه به مقوله مهم شناخت خود و توانمنديهاي خود است. بنابراين اهميت به يادگري فردي و تلاش در جهت شناخت خود از طريق مطالعه و يادگيري سازماني كمك خوبي در اين زمينه خواهد بود.
افزودن دیدگاه جدید