امشب در لینکدین مطلبی از یک دوست خارجی خود در زمان تحصیل دکتری میخواندم، که در آن ذکر کرده بود که در حال اجرای دوره آموزشی رهبری سازمانی کوتاه مدتی برای عدهای است، و لذت آن را در این عنوان کرده بود که «مشتاق دیدن تأثیرات آنها در تغییر دنیای پیرامونی پس از آن دوره آموزشی است!». این موضوع مرا به یاد یادداشت قبلی درباره فاصله بین دانستن و گفتن با عمل انداخت. به نظرم میرسد که میتوان این موضوع را از منظر تحلیل اهداف و روشهای دورههای آموزشی ویژه مدیران سازمانها هم بررسی نمود. امروزه ضرورت سهم داشتن، و نیاز به تغییر و اثرگذاری واقعی در محیط آنقدر مهم شده است، که تنها بر اساس آن میتوان به آینده امیدوار بود. از این منظر رهبران را باید کسانی بدانیم که جدا از آنچه که میدانند و درباره آن صحبت میکنند، بر محیط خود به طور واقعی و ملموس اثر گذاری مثبت دارند، و حتما «چیزی» را در زندگی خود و «دیگران» در جهت سعادتمندی آنها تغییر میدهند. از این منظر، میتوان نتیجه گرفت که ترویج روشهای آموزشی و تربیتی که موجد «فاصله بین دانستن و گفتن با عمل» میشود در خلاف جهت تربیت رهبران سازمانها عمل میکند. دانستن بیعمل، مغرورانه حرف زدن و نظاره گر بودن غیر مسئولانه خلاف اثر گذاری رهبرانه خواهد بود. یک رویکرد اثرگذار آموزشی و تربیتی برای تحول، «تربیت رهبرانی برای تغییر» در سازمانها را مهمتر از «تربیت مدیرانی برای انطباق با وضع موجود» میکند. البته شناخت وضع موجود هم طبیعتا بخشی از رهبری صحیح است، اما نقطه توقف نیست. از اینرو امیدوارم معلمی باشم که مشوق رهبران آتی سازمانها باشم تا معلم مدیرانی که صرفا در فکر انطباق با محدودیتهای موجود سازمانها هستند. مقدمه این مسیر تشویق دانشجویان و مدیران در دورههای آموزشی به داشتن نگرشی فعال در تاثیر گذاری مسئولانه بر محیط به جای نگرشی منفعلانه، صرفا نقادانه و تماشاگرانه به محیط سازمانها است. البته این خواسته سختی است که نیاز به پرورش مستمر خودم در این مسیر دارد. شناسايي و تجربه روش هاي آموزشي و تربيتي مناسب در اين مسير از موضوعات كليدي براي آينده است.
دیدگاهها
بسیار زیبا فرمودید، نکته ای که با خواندن این مطلب به ذهنم می رسد این است که یک دلیل مهم که بخاطر آن شاید مدیران بعد از شناخت وضعیت توقف می کنند، هراس از ایجاد یک وضعیت جدید است که ممکن است از این وضعیت کنونی نامناسب تر باشد. یادم می آید در تجربیات محدودی که در سازمانها داشتم، مدیران همیشه بدنبال یک جواب قطعی از ایجاد یک سیستم جدید (سیستم تکنیکی - اجتماعی) بودند، بدون توجه به پیچیدیگی هایی که این سیستمها دارند، زیرا نتایج آنها وابسته به تعاملات درونی یا بیرونی سیستم است. عدم توجه به این موضوع توسط مدیران، باعث می شد مشاوران حوزه های مدیریت (خصوصا منابع انسانی) به ارائه حرفهای غیر علمی متهم شوند!!. زیرا جواب قطعی از ایجاد یک سیستم جدید نداشتند و باید با احتمالات صحبت می کردند. شاید اگر این موضوع بیشتر برای مدیران صنعت مطرح شود ، موضوع تغییر کند.
افزودن دیدگاه جدید