آیا روانشناسی برای قابلیت افزایی و امیدبخشی کفایت می کند؟ تبیینی برای ضرورت توجه بیشتر به علوم و تجارب مرتبط با ایجاد و تقویت نهادهای سازنده
به نام خدا. این روزها خیلی از صاحبنظران و آموزش دهندگان در موقعیت های مختلفی، به خصوص در شبکه های اجتماعی، تمرکز و تاکید زیادی بر استفاده از تعاليم روانشناسی و فلسفی برای قابلیت افزایی و ایجاد قوتهای فردی در مواجهه با مشکلات و بحرانها دارند. به نظرم در میان خیلی از این آموزشها و تعاليم نکات ارزندهای وجود دارد. مثلا تقویت حس و باور عاملیت و اصالت در افراد نقشهای مهمی در نوع برداشت، تنظیم رابطه وجودی خود با محیط و رابطه سازنده با آن دارند. اما حقیقتا آیا این نوع تمرکز برای ایجاد فضایی برای امید و حرکت سازنده کفایت می کند؟ اگر از فضای فکری صرفا روانشناسی فردی خارج شده و وارد روانشناسی اجتماعی و سازمانی شویم و توجهی جدی نیز به مفاهیم جامعهشناسی و به خصوص با رویکرد «نهادی» داشته باشیم، متوجه می شویم که توجه صرف به جنبه های قابلیتزایی فردی الزاما کفایت نمی کند و حتی ممکن است در برخی افراد، وقتی در تلاش های خود شاهد هیچ دستاوردی نباشند، احساس سرخوردگی ایجاد کند. برای این ادعا دلایلی به شرح زیر ارائه می شود: